شهر سرگرمی

شهر سرگرمی

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات


افسانه عشق و جنون

افسانه عشق و جنون

 

 

روزی همه فضابل و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه.
 
ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم؛.
مثلا" قایم باشک؛ همه از این پیشنهاد شاد شدند
 
دیوانگی فورا" فریاد زد من چشم می گذارم من چشم می گذارم.
و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی برود همه قبول کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد.
 
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به  شمردن ....یک...دو...سه...چهار...

 

همه رفتند تا جایی پنهان شوند؛

 

لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد؛
 
خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد؛
 
اصالت در میان ابرها مخفی گشت؛
 
هوس به مرکز زمین رفت؛
 
دروغ گفت زیر سنگی می روم اما به ته دریا رفت؛
 
طمع داخل کیسه ای که دوخته بود مخفی شد.
 
و دیوانگی مشغول شمردن بود. هفتاد و نه...هشتاد...هشتاد و یک...
 
همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نمیتوانست تصمیم بگیرد. و جای تعجب هم نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است.
 
در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید.
نود و ینج ...نود و شش...نود و هفت... هنگامیکه دیوانگی به صد رسید, عشق پرید و در بوته گل رز پنهان شد.
 
دیوانگی فریاد زد دارم میام دارم میام.
 
اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود؛ زیراتنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود و لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود.
 
دروغ ته چاه؛ هوس در مرکز زمین؛ یکی یکی همه را پیدا کرد جز عشق.
 
او از یافتن عشق ناامید شده بود.
 
حسادت در گوشهایش زمزمه کرد؛ تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او پشت بوته گل رز است.
 
دیوانگی شاخه چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان زیاد ان را در بوته گل رز فرو کرد. و دوباره، تا با صدای ناله ای متوقف شد .
 
عشق از پشت بوته بیرون آمد با دستهایش   صورت خود را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد.
شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند.
او کور شده بود.
 
دیوانگی گفت « من چه کردم؛ من چه کردم؛ چگونه می تواتم تو را درمان کنم.»
 
عشق یاسخ داد: تو نمی توانی مرا درمان کنی، اما اگر می خواهی کاری بکنی؛ راهنمای من شو.»
 
و اینگونه شد که از آن روز به بعد عشق کور است و دیوانگی همواره در کنار اوست.

 



نظرات شما عزیزان:

nima 9000
ساعت5:01---1 مهر 1390
سلام طاهرجون...
خیلی وب پرمحتوای متنوعی داری
الان3:30(سه ساعت ونیم)هستش که من تو وبتم همه ی مطالباشوخوندم واقعاجالب وآموزنده بود.
به منم سربزنی خوشحال میشم
باچه اسمی لینکت کنم؟
منوبااسم"بیاهرچی که میخوای هست حتی... ."بلینکی ممنون میشم


nima 9000
ساعت5:01---1 مهر 1390
سلام طاهرجون...
خیلی وب پرمحتوای متنوعی داری
الان3:30(سه ساعت ونیم)هستش که من تو وبتم همه ی مطالباشوخوندم واقعاجالب وآموزنده بود.
به منم سربزنی خوشحال میشم
باچه اسمی لینکت کنم؟
منوبااسم"بیاهرچی که میخوای هست حتی... ."بلینکی ممنون میشم


حمید
ساعت14:14---2 خرداد 1390
سلام طاهر جان
خوبی؟
مطلبت خیلی قشنگ بود
ولی باید دونست که دیوونگی که همراه عشق هست ربطی به این نداره که عاشق کسی بشیم که لیاقتش رو نداشته باشه ولی ما بگیم خب عشق دیگه,منم عاشق این شدم
این دیوونگی با اون دیوونگی زمین تا آسمون فرقشه
قبل از عاشق شدن دیوونه نباش.چشمات باز باشه.بعد از اینکه عاشق شدی(.عاشق کسی که لیاقت عشق رو داشته باشه.)واسش دیوونگی کن
فعلا داداش


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: طاهر تاريخ: یک شنبه 1 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

SHAHRESARGARMY@YAHOO.COM

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

راههای جاویدان شدن

© All Rights Reserved to ahooramazda.LoxBlog.Com | Template By: شهر سرگرمی